موضوع انشاء : اولین دروغی که گفتم!
میتونم بگم موضوع بسیار سختی است چون اصلا یادم نمی آید که اولین دروغی که گفتم چه بود.تازه تا همین الآن هم که دارم این انشاء را مینویسم از مادرم کمک گرفتم.مادرم می گوید : اولین دروغی که گفتم سال اوّل یا دوّم دبستان بودم که گفتم : تکلیف ندارم ! واقعاُ نمی دانم چرا چنین دروغی را گفتم . شاید برای این بود که با برادر کوچکترم بازی کنم یا بروم کامپیوتر بازی و یا بقول معروف می خواستم از زیر کار در برم . فقط من نیستم که دروغ می گویم ؛ بسیاری از مردم از جمله مغازه داران ، سیاستمداران و ... نیز به هر دلیلی دروغ می گویند . مثلا برخی از فروشنده ها به مردم می گویند فلان جنس را ندارد ، در صورتی که آن جنس را در انبار نگاه داشته اند تا در زمان عید آن را گران تر بفروشند . عدّه ای از افراد هم بعضی دروغ ها را می گویند که در بین مردم رواج دارد ؛ مثل اینکه میگویند کارم مانده و باید بروم در صورتی که کاری ندارند و یا مثلا می گویند وقت ندارند و باید بروند در صورتی که اصلا کاری ندارند و علّاف و plus هستند . تقریبا می توان گفت ما هر روزه بسیار دروغ می گوییم و در آخر هم خود را افراد صادق و راستگو می نامیم و دیگر دروغ بخشی از زندگی مان را تشکیل می دهد و دروغ را کار اشتباهی نمی دانیم در صورتی که آن دنیا باید جوابگو دروغ هایمان باشیم . من آرزو می کنم درغگو ها راستگو شوند یا لااقل مقدار دروغ هایی را که در یک روز می گویند را کاهش دهند . راستی به قول مرحوم حسین پناهی : دروغ گفتن را خوب یاد گرفته ایم ! حالمان خوب است ؛ خوب خوب
نظر یادتون نره! !Thanks